ناپدیدشدگان

سروان آمرانه گفت: «سخنرانی کافی‌ است، سخنرانی کافی است. به سؤال من جواب بدهید، خانم. فکر نمی‌کنید کار عجیبی باشد که سی و هفت خانواده همزمان با هم در مدت سه روز دادخواست‌هایی ارائه دهند که در آن‌ها تدفین یک مرده درخواست شده باشد، مرده‌ای که هفته‌ی پیش فقط یک زن ادعا کرده بود مال اوست، آن هم زنی که حتی جسد را ندیده؟ به گمان شما این کار عادی است؟»

«دورانی که ما در آن زندگی می‌کنیم عادی نیست، قربان. مگر این عادی است که من مردی در خانه نداشته باشم، دو تا از پسرهایم با گلوله کشته شده باشند، کسی نباشد که با دخترهایم ازدواج کند و شوهرم سر از رودخانه دربیاورد، بعد از این که دو سال از دستگیری‌اش در پایتخت، که سعی کرده بود رد تئودور ساراکیس را پیدا کند، گذشته باشد؟»

«زن‌های دیگر چی؟ جواب زن‌های دیگر را چی بدهم؟»

«این مشکل شماست، قربان. من درس قضاوت نخوانده‌ام تا بدانم که شما باید به آن‌ها چه چیزی بگویید.»

«خانم تئوگونافیس، این را می‌دانید که اگر درخواست یکی از شما را قبول کنم، دیگران خویشاوندی نخواهند داشت که به خاکش بسپارند؟ در این صورت می‌‌دانید که من مرتکب چه بی‌عدالتی می‌شوم؟»

«قربان خوشحالم که می‌شنوم شما این‌طور پای‌بند اجرای عدالتید. این کار به من خیلی امید می‌دهد. چون شما خودتان برای شوهر من پرونده درست کرده‌اید، ناپدید شدنش را می‌گویم، و حالا می‌توانید پرونده را ببندید.»

«پس واقعا یقین دارید که آن مرد شوهر شماست؟ به خدا قسم می‌خورید که یقین دارید؟»

«اگر حرف مرا قبول ندارید، جناب سروان، او را زنده به من برگردانید یا بگویید در کجا زندانی است تا بروم به دیدنش و غذا و لباس برایش ببرم. یا جنازه‌اش را به دستم بدهید، تا به عنوان شوهر و پدر به او احترام بگذاریم. از من نخواهید که وظایف مقدسم را نادیده بگیرم و او را دفن نکنم، وقتی که جلو چشم‌های من است، وقتی که در دست‌های من است.»

****

پ.ن.۱- اسم کتاب «ناپدیدشدگان»، از «آریل دورفمان‌»ه با ترجمه‌ی «احمد گلشیری». نویسنده اهل آرژانتین و ساکن شیلی بوده ولی بعد از انقلاب شیلی تبعید شده و ساکن آمریکاست. کتاب رو با نام مستعار چاپ کرده و فضای کتاب انقدر کلیه که نشه به جای خاصی نسبتش داد (و بشه به هرجایی نسبتش داد!) به خاطر این که مردم کشور خودش هم بتونن به سادگی کتابش رو بخونن!

پ.ن.۲- من هیچ‌وقت این همه آدم حاضرجوابی نبوده‌م و فکر نمی‌کنم یه موقعی هم بشم. ولی همیشه از این که کسی که در موضع قدرت نیست، با یه سری کار ساده که نمی‌شه جلوشو گرفت (مثل همین ادعای بالا!) مواضع قدرت رو قلقلک بده لذت برده‌م. گرچه فقط تو کتابا دیده‌م ولی دوست دارم امیدوار باشم که چنین آدم‌هایی هستن و می‌تونن موفق بشن.

پ.ن.۳- دارم علاقه‌ی عجیبی به ادبیات آمریکای لاتین پیدا می‌کنم!